عباس از مقابلش امشب تکان نخورد
طوري عنان گرفت که مرکب تکان نخورد
با احتياط خواهر خود را سوار کرد
طوري که آب در دل زينب تکان نخورد
*************************
علت اين حج نا تمام بزرگ است
از طرفي هم سپاه شام بزرگ است
بغض فرو خورده ي امام بزرگ است
پشت سر كاروانش آب نپاشيد
آه نمك بر دل كباب نپاشيد
ماند ؛ و گفتند حاضر است كه باشد
رفت ؛ و گفتند عابر است كه باشد
گريه ندارد ؛ مسافر است كه باشد
آب نپاشيد ميرود كه نيايد
دل به بيابان تشنه زد كه نيايد
رفت و پي اش آمدند نامه رسان ها
باز همان وعده ها و خط و نشان ها
كندي شمشيرها و نيش زبان ها
آب نپاشيد كه به آب نياز است
كوفه اگر مقصد است راه دراز است
قافله اي مي رسد غبار ندارد
قافله سالار آن قرار ندارد
از همه يك جور انتظار ندارد
هركسي از بين راه، راه جدا كرد
گاه به او دل سپرد گاه جدا كرد
صلح كه هرگز! جهاد هم برسد هيچ
لشگر ابن زياد هم برسد هيچ
اين كه نسيم است، باد هم برسد هيچ
آب نريزيد، جام ها پر خون است
عقل نشسته، ميانه دار جنون است
نسبت اين دو سپاه، يك به هزار است
مشك هنوز آنطرف به دست سوار است
با ترك لب چقدر مثل انار است
از سر مشكش عمو ولي نگذشته
آب هنوز از سر علي نگذشته
دشت پر از بوي نافه ميشود امروز
گرگ از آهو كلافه ميشود امروز
بر هنر عشق اضافه ميشود امروز
اين سر آزاد عشق بود كه افتاد
در سر ما باد عشق بود كه افتاد
سوختن در چرا به چشم نيامد؟
خطبه ي حيدر چرا به چشم نيامد؟
گريه ي اصغر چرا به چشم نيامد؟
پاسخ چندين هزار مسئله سرخ است
آب بريزيد دست حرمله سرخ است
محمد حسين ملکيان
*************************
خاندان علي و ننگ مذلت هيهات
دامن فاطمي و لکه بيعت هيهات
علم حادثه بردار سفر بايد کرد
پاي در معرکه بگذار خطر بايد کرد
باربربند دگر ترک وطن بايد کرد
تيغ برگير که باتيغ سخن بايد گفت
جاده در جاده به ديدار خدا بايد رفت
خسته ، پاي آبله تا کرببلا بايد رفت
طاقت هجر نداري ره هجرت بازاست
پاي اگر هست تورا جاده جنت باز است
فصل وصل است گر از فاصله ها درگذريد
اي مجانين حق از سلسله ها درگذريد
سر به شمشير سپاريد که تقدير اين است
شکوه زنهار که تاوان جنون سنگين است
عشق گويد که ازاين مرحله چون بايد رفت
بي سر وبي کفن ،آغشته به خون بايد رفت
هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله
هرکه دارد سر همراهي ما بسم الله
خيمه رانيز دمي چند به ظلمت بسپار
راه رجعت به سلامت طلبان بسپار
هرکه را ذوق جراحت نبود برگردد
هر که را ذوق شهادت نبود برگردد
هان که فردا سرو شمشير به هم خواهد خورد
سرنوشت همه با تيغ رقم خواهد خورد
عشق طوفان جنون دگر انگيخته بود
عطش و حنجر و خنجر به هم آميخته بود
آسمان در قدح تشنه هفتاد و دوصبح
يک افق باده زدرياي شفق ريخته بود
ماند هفتاد و دو شوريده از آو مدعيان
همه را عشق به غربال بلا بيخته بود
در شگفتم که کسي جز شهدا زنده نماند
عشق از آن محشر کبري که بر انگيخته بود
محشري بود تماشايي و عاشورايي
که به تصوير نيايد زقلم فرسايي
شهسواران پي معراج کمر مي بستند
زره حادثه مردانه به برمي بستند
مرگ از هيبت آنها متواري مي شد
تافرا سوي صف خصم فراري مي شد
همه را شوق که از کاش زنو زنده شويم
زخمها خورده و درخون خود افکنده شويم
کاش صدبار بميريم و زنو جان گيريم
پير رخصت دهد و جانب ميدان گيريم
تانفس مي دمد از حنجره تکبير زنيم
در رکاب پسر فاطمه شمشير زنيم
شاعر ???????
موضوعات مرتبط: حركت كاروان از مكه به كربلا
برچسبها: اشعار حرکت کاروان امام حسين(ع) از مکه به کربلا